loading...
فروش شارز همراه اول و ایرانسل و تالیا
خرید کارت شارژ
جهت خرید شارژ زیر قیمت مصوب
اhttp://uploadpa.com/beta/12/6ru3t1724o672t32k8e.jpgینجاکنید
مسلم بازدید : 41 جمعه 03 آذر 1391 نظرات (0)

شرلوک هلمز و دکتر واتسون در سفر بودند و شب را باید

در خارج از شهر می‏گذراندند. آنان پس از خوردن شام به

چادرشان رفتند و خوابیدند. چند ساعت بعد هلمز بیدار شد

و با زدن آرنج به پهلوی دوست وفادارش او را بیدار کرد و

گفت: واتسون به آسمان نگاه کن و بگو چه می‏بینی؟

واتسون: میلیون‏‏ها میلیون ستاره می‏بینم. هلمز: دیدن

این همه ستاره به توچه می‏گوید؟ واتسون پس از کمی

تفکر گفت: از جنبه اخترشناسی به من می گوید که

میلیون‏ها کهکشان و میلیاردها سیاره در جهان وجود دارد.

از نظر طالع‏بینی به من می‏گوید که زحل در برج اسد است.

از نظر زمان‏سنجی استنتاج بنده این است که ساعت

تقریبا 3 و ربع است. از جنبه الهیات می‏بینم که خداوند

قادر متعال است وما حقیر و ناچیزیم. از نظر هواشناسی

هم حدس می‏زنم که فردا روز قشنگی خواهد بود.

به نظر شما ستاره‏ها چه می‏گوید؟ هلمز گفت:

واتسون کم عقل! دزدها چادرمان را دزدیده‏اند

٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

پدر : دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی

پسر(دانشجوی رشته مهندسی صنایع): نه! من دوست دارم

همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من،

دختر «بیل گیتس» است پسر: آهان اگر اینطوریه، قبول است

پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید پدر: برای دخترت

شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز

خیلی زود است که ازدواج کند پدر: اما این مرد جوان،

قائم مقام «مدیرعامل بانک جهانی» است بیل گیتس: اوه،

که اینطور! در این صورت قبول است بالاخره پدر به دیدار

مدیرعامل بانک جهانی می رود پدر: مرد جوانی برای

سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم مدیرعامل:

اما من به اندازه کافی معاون دارم پدر: اما این مرد جوان

داماد «بیل گیتس» است مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد

و معامله به این ترتیب انجام می شود نتیجه اخلاقی:

حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی

بدست آورید. اما باید روش مثبتی را برگزینید

*********************************

خــانــه دوســت کـجـــاسـت من دلم می خواهد خانه ای

داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند

آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق

و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی

آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست؟

فریدون مشیری

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما در خصوص این وب سایت
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 16
  • بازدید کلی : 1,038
  • امکانات سایت